کیارادکیاراد، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

کیاراد تپلی

و بالاخره تولد یکسالگی

سلام     ت ولد تولد تولدم مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک بالاخره من هم یکساله شدم به نظر خودم که کار خیلی مهمی انجام دادم .شما چی فکر می کنید؟هزاران تشکر از کسانی که تولد من رو تبریک گفتند(مادر بزرگ ها، پدربزرگ،هانی ،نازیلا ،ایوب ،رضا،زری ،حامد ،خاله ها ،عمه ها،آیساجون وساناز خانم،فاطی جان)مرسی دوستتون دارم.برگزاری رسمی تولد من تا چند روز آینده از رسانه های رسمی کشور اعلام خواهد شد.              این هم هدیه تولد یکسالگی من از طرف مامان و بابا ...
21 دی 1390

ٍٍٍِِِِِِِشمارش معکوس

َسلام  فقط سه روز تا تولد باقی مونده شمارش معکوس برای برگزاری تولد یکسالگی اینجانب شروع شد.جهت اطلاع همه نی نی های عزیز و دوست داشتنی.تقریبا از 5 ماه پیش بود که مامانی به فکر چگونگی برگزاری تولد افتاد و از اون روز تا حالا حدود صدوبیست برگه A4 رو در مورد کارهایی که باید انجام بده سیاه کرده اما عملا کار خاصی انجام نداده، فقط چند تا ریسه تولد درست کرده .اما با همه این چیزها اصلا نگران کارها ی تولد نیستند بیشتر نگران حرکات غیر منتظره من در شب تولد هستند که نکنه من با شیطنت هام همه چیز رو به هم بریزم ،واسه همین هرکس به مامانی میگه اگه کمک می خوای بیام؟مامانی میگه شما فقط مراقب کیاراد باشید،تا این لحظه از 17 نفر برای نگهداری من قول گرفته...
18 دی 1390

اولین یلدای کیاراد

سلام امیدوارم خوب و خوش باشید من برای اولین بار با مفهوم یلدا آشنا شدم ،و فهمیدم یلدا یعنی جمع شدن همه خاله ها و دایی ها خونه آقا جون،خوردن کلی آجیل و خوراکی ،خوردن یک میوه گنده به اسم هندونه ،تن آقای حافظ رو تو اون دنیا واسه خاطر فال ها و نیتهای عجیب و غریب لرزوندن و مهمتر از همه اینکه همه خانواده باهات کلی بازی کنند و اونقد سرگرمت کنند که از مامان و بابات غافل شی و اونها از خوشحالی اینکه باهاشون کار نداری هی ذوق کنند و یه نفس راحت بکشند.میگن طولانی ترین شب سال هم هست.ومن تازه فهمیدم چرا توی این ١١ ماه ،شبا که من تا ساعت ٤ صبح دلم می خواست بازی کنم مامانی  می گفت هر شبمون شده یلدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اما این یلدا به من که...
7 دی 1390

آغاز 12ماهگی

سلام متاسفانه آغاز ١٢ ماهگی من با مریضی همراه بود .من که توی این ١١ ماه طعم همه چیز را چشیده بودم بالاخره واسه اولین بار طعم سرما را هم امتحان کردم .خیلی خیلی بد بود ،باعث شد من از ساعت ٧ صبح تا ٧ شب فقط جیغ بکشم.کسی نمیدونست من چم شده حتی دکترم که از صدای من عاصی شده بود گفت ازش سونو بگیرید که سونو هم چیزی رو نشون نداد و من با کلی دارو به خونه برگشتم اما حتی یک سی سی دارو هم نتونستم بخورم ،همینکه بهم میدادن حالم بد می شد .روز خیلی سختی بود اما شبش یک کم آرومتر شدم.و تازه فهمیدم توی این دنیا چیزهای بد هم وجود داره .....          قبل از مریضی تپل و خوشتیپ     ...
3 دی 1390
1